[ گُ ] (اِ) گاله. پهلوی گوبال و گوال ، کردی جوهال ، طبری گوال (جوال)، مازندرانی کنونی گوال ، گال ، غال ، گلپایگانی گوال (کیسه ای که در آن پِهِن ریزند)، معرب آن جوال. (حاشیهٔ برهان قاطع چ ...
لغتنامه دهخدا
[ گُ ] (نف، ق) در حال گوالیدن. مُتَرَعرِع. و رجوع به گوالانیدن و گوالیدن شود.
[ گَ ] (اِخ) دهی است جزء دهستان زنجانرود بخش مرکزی شهرستان زنجان که در ۸ هزارگزی باختری شهر زنجان، کنار راه آهن تبریز به زنجان واقع شده است. هوای آن سرد و سکنهٔ آن ۲۸۳ تن است. آب آن از زن ...
بالنده؛ نموکننده.
فرهنگ فارسی عمید
[ گُ لَ دَ / دِ ] (نف) نامی. نموکننده. بالنده. || جنبانندهٔ کودک به روی دستها و یا زانوها. (ناظم الاطباء). || آنکه قدرت درست راه رفتن ندارد و بر زمین میخزد(؟): رود خاک درش عالم بروما ...
[ گُ لَ دَ / دِ ] (حامص) عمل گوالنده. رجوع به گوالنده شود.
[ گُ لَ / لِ ] (اِ) در تکلم مردم خراسان، گالهٔ خاک و خشت کشی. (فرهنگ نظام). در لهجهٔ مردم قزوین و قم و برخی شهرهای دیگر نیز بدین معنی به کار میرود. جوال. جالق. گوال. و رجوع به گوال شود.
[ عَ یِ گَ ] (اِخ) (علی خان...) ابن حسام الدین گوالیری اکبرآبادی. مشهور به آرزو. رجوع به علی آرزو شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.