[ گِ ] (اِخ) دهی است از دهستان گیسکان بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع در ۲۶هزارگزی شمال خاور برازجان. هوای آن معتدل و دارای ۱۰۹ تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بادام است. شغ ...
لغتنامه دهخدا
[ گُ ] (حامص) (از: گشن +ی پسوند، حاصل مصدر، اسم معنی). (از حاشیهٔ برهان قاطع چ معین). رفتن جانور نر باشد بر بالای ماده، یعنی جفت شدن حیوانات با هم. (برهان). جفتی نر با ماده. (آنندراج) (غیا ...
[ گُ کَ دَ ] (مص مرکب) جفت شدن. نزدیکی کردن. بر ماده برشدن: حائض؛ ناقه ای که نر بر وی گشنی نتواند کرد از تنگی اندامش. (السامی فی الاسامی). استخلاط؛ گشنی کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی).
[ گُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب) میوه دارشده. || خرمابن باردارشده. (ناظم الاطباء).
(گُ دَ) (مص ل.) آمیختن نر و ماده.
فرهنگ فارسی معین
[ گَ ] (اِ) رفتار با ناز و شادمانی و خرامان و شادان باشد. (برهان). شادمان. خرسند. مسرور. خوشحال. شادی و شعف. خوشی و خرمی. (از ناظم الاطباء).
[ گِ زَ / زِ ] (اِ) ابتدای غورهٔ انگور که به کوچکی به دانهٔ انگور ماند و های آن برای نسبت است : زآن حصرم کاصل پادشاهی است گشنیزه سپهر گندنایی است. خاقانی (از آنندراج). رجوع به گشنیز شود.
[ گِ ] (ص نسبی) بسان گشنیز. بمانند گشنیز. || ورقی از اوراق بازی که خالهای آن بشکل برگ گشنیز است. ورق قمار که بر آن صورت گشنیز نقش است: تک خال گشنیزی. دو لوی گشنیزی. ده لوی گشنیزی.
[ اِ فَ / فِ / فُ لِ گِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) بگیرند پوست هلیلهٔ کابلی و پوست بلیله و آملهٔ مقشر و هلیلهٔ سیاه و گشنیز خشک اجزاء متساوی، و بعضی هلیلهٔ سیاه نمی کنند، مجموع کوفته و بیخته ...
روغن فرّاری که از تقطیر دانههای رسیدۀ گشنیز به دست میآید [گیاهان دارویی]
واژههای مصوب فرهنگستان
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.