[ اَ گَ دَ ] (مص مرکب) لهف. طهو. (از منتهی الارب). تشاحی. سدم. (یادداشت مؤلف). اندوهگین شدن. و رجوع به اندوهگین شدن شود.
لغتنامه دهخدا
[ گَ دی دَ ] (مص مرکب) حامله شدن. رجوع به باردار شدن شود: عِلْق، عَلاقة، عَلَق، عُلوق، تَلَقّی، عُقوق، عَقَق؛ باردار گردیدن زن. (منتهی الارب). رجوع به باردار گشتن و باردار شدن شود: فرعون ب ...
[ گَ دی دَ ] (مص مرکب) باریک شدن. خرد شدن. نرم شدن. و رجوع به باریک شدن شود.
بازگشتن؛ برگشتن.
فرهنگ فارسی عمید
[ گَ دی دَ ] (مص مرکب)برگشتن. بازگشتن. برگردیدن. مراجعت. رجعت کردن. تراجع. بازآمدن. معاودت. (منتهی الارب). بعقب برگشتن. از باز بمعنی عقب و گردیدن. (شعوری): نگهدار گفتا تو پشت سپاه گر از م ...
[ بِ رَ نَ / نِ گَ دی دَ ] (مص مرکب) برهنه شدن. انجراد. تجرد. تعری. عری. عریة: انسفار؛ برهنه گردیدن سر از موی. (از منتهی الارب). و رجوع به برهنه گشتن شود.
[ بَ گَ دی دَ ] (مص مرکب) بازپس آمدن. واپس آمدن. مراجعت کردن. (فرهنگ فارسی معین). برگشتن. (ناظم الاطباء). بازآمدن. بازگشتن. رجعت کردن. عدول کردن: برگردیدن از دین؛ ارتداد. (یادداشت دهخدا). ا ...
[ بَ گَ دی دَ ] (مص مرکب) بیزار شدن. پاک شدن. پاک از گناه شدن : که مجرم بزرق و زبان آوری ز جرمی که دارد نگردد بری.سعدی. و رجوع به بری شود.
[ گَ دی دَ ] (مص مرکب) بیدار گشتن. سر از خواب برداشتن. || کنایه از هشیار و آگاه گردیدن : هرکه او بیدار گردد بندهٔ ایشان شود زآنکه چون مولای ایشان گشت خود مولا شود. ناصرخسرو.
[ گَ دی دَ ] (مص مرکب) علیل و رنجور شدن. علّ. اعتلال. قعم. اِقعام. (از منتهی الارب).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.