[ کُ ] (اِ) مصطکی. (برهان) (رشیدی) (جهانگیری). کندر. (آنندراج) (انجمن آرا). اسم هندی کندر است. (فهرست مخزن الادویه): به غلمهٔ طبقات طبق زنان سرای به آبگینه و مازو و کندرو و گلاب. خاقانی ( ...
لغتنامه دهخدا
[ کُ رَ ] (اِخ) نام وزیر ضحاک. (برهان) (رشیدی) (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا) (از فهرست ولف): ورا کندرو خواندندی به نام به کندی زدی پیش بیداد گام.فردوسی. سخنها چو بشنید زو کندرو بکرد آنچ ...
اسم: کندرو (پسر) (فارسی) معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام پیشکار ضحاک
فرهنگ واژگان اسمها
[ کُ دَ ] (اِ) کندروز. کندوی زنبور عسل. (ناظم الاطباء) (شعوری ج ۲ ص ۲۷۶) (از اشتینگاس).
[ کُ ] (اِخ) دهی از دهستان سیس است که در بخش شبستر شهرستان تبریز واقع است و ۱۳۹۶ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ کَ دَ ] (اِ) زمین پشته پشته. (برهان) (رشیدی) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شیب دار. (از فهرست ولف).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.