[ کَ لَ ] (اِ) نشتر فصاد را گویند و به عربی مبضع خوانند. (برهان). نیش و نیشتر حجام و فصاد که آن را شست نیز گویند. (آنندراج). مبضع و نشتر فصاد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین): در دل خ ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ لِ ] (ص) بمعنی نامبارک و شوم. کَلَک. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کَلَک شود. || (اِ) بمعنی بوم گفته اند کَلَک. (برهان). پرنده ای که بوم نیز گویند. (ناظم الاطباء). بوم. ...
[ کَ لَ ] (اِخ) نام موضعی است از مضافات دامغان که در آنجا گندم خوب حاصل می شود. (برهان). نام موضعی نزدیک دامغان که گندم آن ممتاز است. (آنندراج): گندم بیار از کلک از دامغان ببر انواع میوه ...
[ کَ لَ ] (اِخ) دهی از بخش ارکواز شهرستان ایلام است و ۱۲۵ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
[ کَ ] (اِخ) جایی است بین میافارقین و ارمینیة. و ابن بقراط بطریق در اینجا می زیسته است و رودخانه ای از اینجا بیرون می آید که به دجله می ریزد. (از معجم البلدان).
[ کَ لَ دَ رِ ] (اِخ) دهی از دهستان قیلاب پایین است که در بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد واقع است و ۱۰۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۶).
[ کَ لَ زَ دَ ] (مص مرکب) تباهی کردن زن. تباه کاری کردن زن. نابسامانی کردن زن. کار نامشروع کردن زن. بکار نامشروع مرتکب بودن (بیشتر در زنان). عمل بد کردن زن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منح ...
[ کَ لَ خُ ] (نف مرکب) گدای بیخانمان که شبها از بی جایی بر سر تنور و گلخن افتاده باشد. (آنندراج). مفلس و پریشان حال چه کلک بمعنی گلخن است. (از غیاث). مردم مفلس و پریشان و آنکه در مدت زمستان ...
← کلکرانی [ورزش]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ کِ ] (نف مرکب) ظاهر آن است که عبارت از نویسنده باشد لیکن از بیت ملاطغرا بمعنی کلک فروش مستفاد می شود. (آنندراج). کاتب و نویسنده و خوشنویس و قلم فروش. (ناظم الاطباء): اگر کلک پیرا نمی شد ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.