[ کَ ] (اِ) مخفف کفچه است که چمچه باشد. (برهان) چمچمه و کفچه. (ناظم الاطباء). کفگیر که آن را کفلیز نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج): ای شده همچو کدو جمله شکم کفچ مکن بهرپر کردن آن دست طم ...
لغتنامه دهخدا
[ کُ ] (اِخ) یا کوچ نام عشیره ای است که در حدود کرمان و مکران و بلوچستان حالیه ساکن بوده اند غالباً کوچ یا کفچ را با بلوچ مترادفاً نام می بردند و نام کفچ زیادتر از بلوچ برده می شد و کار ...
[ کَ ] (اِ) کفچلیز. (از ناظم الاطباء) (شعوری ج ۲ ورق ۲۴۱). و رجوع به کفچلیز شود.
[ کَ چَ ] (اِ) کفل و سرین اسب. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
[ کَ چَ ] (نف مرکب، اِ مرکب) کفل پوش و آن نوعی از پوشش باشد که زردوزی کنند و بر پشت اسب اندازند و آن را به ترکی اورتک خوانند. (از برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
(~.)۱- (اِ.) چمچة بزرگ سوراخ دار.۲- سگ ماهی.۳- بچه قورباغه ؛کفچلاز، کفچلیزه، کفجلاز، کفجلیز، مفچلیزک، کفلیز، کفلیزک نیز گویند.
فرهنگ فارسی معین
۱. (زیستشناسی) نوزاد دوزیستان که با آبشش تنفس میکند. ۲. [قدیمی] =کفچه: به کفچلیز شتر را کسی که آب دهد / بُوَد هرآینه از ابلهی و شیدایی (مجیرالدین: ۳۳۳).
فرهنگ فارسی عمید
(کَ چَ) (اِ.) زلف پرپیچ و شکن، طره.
[ کَ چَ / چِ ] (اِ) چمچه. (برهان) (فرهنگ جهانگیری). کفگیر. کمچه. چمچه. (انجمن آرا). چمچهٔ کلان. (غیاث). ملعقه. (دهار). کفچ. کپچ. کپچه. کبچه. پهلوی کپچک ، طبری کچه (قاشق). گیلکی نیز کچه (ق ...
نوعی مار سمّی با سری پهن. δ مار کبرا از انواع این مار است.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.