[ کَ دُ ] (اِ مرکب) جانوری است گزنده و آن را به تازی عقرب خوانند و به کاف فارسی (گژدم) چنانکه گمان برند خطاست و به زاء عربی نیز درست است و عقرب را کژدم بدین سبب گویند که دمش کج می باشد. ( ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ دُ مِ / مَ ] (ص مرکب) دارای طبیعت عقرب از لحاظ گزندگی و نیش زنندگی : تو گر کژدم مزاجی لقمه خور پاک رها کن کج مزاجان را به خاشاک. امیرخسرو (از آنندراج).
زخم و ورمی دردناک در ناحیۀ بیخ ناخن؛ عقربک.
فرهنگ فارسی عمید
[ کَ دُ مَ / مِ ] (اِ مرکب) (ظاهراً: کژ + دم +ه، پسوند نسبت و اتصاف) (حاشیهٔ برهان چ معین). نام ورمی است به سرخی مایل و آن در اطراف ناخن پیدا میشود و به عربی داحس گویند. (آنندراج). کژدمک ا ...
گلآذینی محدود که انشعابات آن در جهتهای متناوب هر محور بهصورت متوالی باز میشوند و ظاهری زانودار یا زیگزاگی دارند [زیستشناسی - علوم گیاهی] ...
واژههای مصوب فرهنگستان
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.