[ کُ رُ ] (اِ) ریسمانی را گویند که از موی بافته باشند. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری): هرکه با دولت تو کرده کرش کرده در گردنش زمانه کرش. پوربهای جامی (از آنندراج).
لغتنامه دهخدا
[ کَ ] (ع ص) زن بزرگ شکم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). || پای گوشت ناک هموار اخمص خردانگشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || ید کرشاء؛ دست خردان ...
[ کِ فَ ] (ع اِ) زمین درشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کرشفة. (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به کرشفة شود.
[ کِ رِ تَ / تِ ] (اِ) خس و خاشاک را نامند. (فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء). خس و خاشاک باشد. (برهان): زمین و آسمان پر از فرشته ست تو کی بینی که چشمت پرکرشته ست. عطار.
[ کِ رِ تَ ] (اِخ) قصبه ای است از بخش شهریار شهرستان تهران، متصل به علیشاه عوض که ۱۸۰۰ تن سکنه دارد. امامزاده و مسجدی قدیمی در آنجا دیده می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۱).
[ کَ شَ ] (اِ) پنبه باشد که به عربی قطن خوانند و شحم الارض نیز گویند و بعضی گویند به این لفظ عربی است. (برهان) (آنندراج).
[ کَ شَ مَ ] (ع اِ) روی. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). رخسار. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). وجه. یقال: قبح اللََّه کرشمته. (اقرب الموارد).
(کِ رِ مِ) (اِ.) = کرشم. گرشم. گرشمه: غمزه، ناز، اشاره با چشم و ابرو.
فرهنگ فارسی معین
[ کِ رِ مَ / مِ کَ دَ ] (مص مرکب) غنج. تغنج. (منتهی الارب). تدلل. نازیدن. (یادداشت مؤلف). به چشم و ابرو اشارت کردن. غمزه زدن. (فرهنگ فارسی معین): لطف تو با عروس جهان یک کرشمه کرد زآن یک ک ...
[ کِ رِ مَ / مِ ] (حامص مرکب) حالت و کیفیت کرشمه دار. کرشمه بازی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرشمه بازی شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.