(مِ) [ په. ] (اِ.)۱- مراد، آرزو.۲- مرجان.
فرهنگ فارسی معین
=کام۱
فرهنگ فارسی عمید
یاختۀ جنسی که در فرایند لقاح و تشکیل تخم شرکت میکند [زیستشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
فرایند تشکیل کامه یا یاختههای جنسی [زیستشناسی]
[ اُ مَ / مِ ] (اِ) اَکامَه. اَکامِه. (ناظم الاطباء). رجوع به اکامه [ اَ مَ / مِ ] شود.
لغتنامه دهخدا
(بَ مِ) (ق.) علی رغم، برخلاف.
اسم: بهکامه (دختر) (فارسی) (تلفظ: behkame) (فارسی: بهکامه) (انگلیسی: behkameh) معنی: مرکب از به ( بهتر، خوبتر )، کامه ( آرزو )، خوبتر ) + کامه ( آرزو )
فرهنگ واژگان اسمها
جنسی که کامههای آن دارای فامتنهای جنسی همسان است [زیستشناسی - ژنشناسی و زیستفنّاوری]
فردی که بهصورت مطلق و با اِعمال زور حکومت میکند [علوم سیاسی و روابط بینالملل]
[ دُ مَ / مِ ] (ص مرکب) دژکام است در تمام معانی. (از برهان) (از ناظم الاطباء). رجوع به دژکام شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.