[ ] (اِخ) نام قوم بزرگی است در سواحل شرقی آفریقای جنوبی. (از قاموس الاعلام ترکی).
لغتنامه دهخدا
[ ] (اِخ) از بلاد هذیل. (معجم البلدان).
[ فِ / فَ بَ چَ / چِ / بَ چْ چَ / بَ چْ چِ ] (اِ مرکب) بچهٔ کافر: و چون هر دو را کافر بچه و ناپاک زاده داند این معنی هم روا دارد. (کتاب النقض ص ۴۴۷). || در اصطلاح صوفیه یکرنگی که در عالم ...
[ فِ / فَ رِ ذِمْ می ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کافری که جزیه دهد و در پناه اسلام باشد. رجوع به ذمة و ذمی شود.
[ فِ / فَ رِ فَ رَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) مردم فرنگ که بدین اسلام نگرویده اند: بر نیکبخت سرخ چنانی بدین سبب هستی تو کینه دارتر از کافر فرنگ.سوزنی. بیت المقدس است دل تو به نور دین وه ت ...
[ فِ رَ ] (ع اِ) دو سرین یا گوشت بالای دو ران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دو کپل.
[ فِ / فَ دِ ] (حامص مرکب) سیه دلی. بیرحمی. سنگدلی : از او تا جان اگر فرقی کنم کافردلی باشد من آنگه جای او دانم که جان را جای او دارم. خاقانی.
[ رُ ] (اِخ) نام قدیمی ناحیه ای است در افریقای جنوب شرقی که قوم کافر در آنجا سکونت میکرده اند. رجوع به کافر (اِخ) شود.
[ فِ رِ ] (اِخ) ناحیهٔ کوهستانی در شمال شرقی افغانستان. سکنهٔ آنجا را کافر و سیاه پوش خوانند و آنان از نژاد ایرانی باشند. (قاموس الاعلام ترکی).
[ فِ / فَ سِ ] (نف مرکب) آنکه در ستیز بی رحم باشد. (آنندراج). کافرخوی. کافردل. کافرسیرت : هرچه کنی عالم کافرستیز برتو نویسد بقلم های تیز.نظامی.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.