(مَ) (ص مف.) شایسته، کاردان.
فرهنگ فارسی معین
[ مَ ] (ن مف مرکب) آنکه کارها را به نیکوئی انجام دهد. آنکه کار داند، گوئیم: مردی یا زنی کارآمد است : بجز فرهاد کو را تیشهٔ آخر بکار آمد به این فرزانه ده یک مرد کارآمد نمی آید. محسن تأثیر ( ...
لغتنامه دهخدا
[ مَ دَ ] (ص لیاقت) مفید و بافایده و سودمند. (ناظم الاطباء). بدردخوردنی.
[ بِ مَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب) کارکرده. مجرب : و مردم فیروز آباد متمیز و بکار آمده باشند. (فارسنامهٔ ابن البلخی ص ۱۳۹). رجوع به کارآمده شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.