[ قَ یْ یِ ] (ع ص) تیرانداز ماهر و زیرک و حاذق در آن. (منتهی الارب).
لغتنامه دهخدا
(معرب، اِ) و آن را قِرّاط نیز گویند. وزن آن برحسب شهرها و نقاط مختلف فرق میکند. در مکه ربع سدس دینار است و در عراق نصف عشر دینار. (نقود العربیه از قاموس ص ۲۸). ج، قراریط. (نقودالعربیه). وزن ...
۱. هرچه به آن قیر مالیده باشند؛ قیراندوده؛ قیرمالیده. ۲. [مجاز] بسیار سیاه و تیرهرنگ.
فرهنگ فارسی عمید
[ اَ دو دَ / دِ ] (ن مف مرکب) اندوده به قیر. قیرمالیده. (فرهنگ فارسی معین).
لایهای از قیر مذاب که برای چسباندن دو لایۀ آسفالت استفاده بهکار میرود [حملونقل درونشهری - جادهای]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ قَ رَ ] (اِخ) ابن وزان. رجوع به ابن وزان شود.
[ رُ کا ؟ ] (اِخ) قیروکارزین. رجوع به قیروکارزین شود.
[ معر - فا. ] (ص مر.) سیاه فام، به رنگ قیر.
فرهنگ فارسی معین
(ص نسبی) منسوب به قیر. || سیاه رنگ مانند قیر.
[ یِ بَ ] (اِخ) از شعرا و عرفاست. ریاض العارفین دربارهٔ وی گوید: از مشایخ کرام و افاضل عالیمقام و در طریقت صاحب مقامات عظام بود و طالبان را تربیت می نمود. او راست: عشق آمد و خاک محنتم بر س ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.