(قَ یّ) [ ع. ] (ص.)۱ - نیرومند.۲- سخت، محکم.
فرهنگ فارسی معین
نیرومند، زورمند، نیرومند کردن، توانمند، توانا، پایدار
فرهنگ واژههای سره
[ قَ وا ] (ع مص) سخت گرسنه شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد): قوی فلان قوی؛ جاع شدیداً. (منتهی الارب). || بازایستادن باران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد): قوی المطر؛ احتبس. (اقرب المو ...
لغتنامه دهخدا
[ قُ وَی ی ] (ع اِ) چوزهٔ مرغ. (منتهی الارب). جوجه. (از اقرب الموارد).
(ترکی، اِ) بضم اول گوسفند. (فرهنگ نظام) (آنندراج). - قوی ئیل؛ سال گوسفند است که سال هشتم از دورهٔ دوازده سالهٔ ترکان است.
[ قُ وَی ی ] (اِخ) رودباری است نزدیک قاویه. (از معجم البلدان) (منتهی الارب).
هشتمین سال از سالهای دوازدهگانۀ تقویم ترکی؛ سال گوسفند.
فرهنگ فارسی عمید
دارای ارادۀ قوی.
دارای بدنی سالم و نیرومند.
دارای شٲن و شوکت.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.