(~.) [ ع. ] (اِ.) میان سر، تارک.
فرهنگ فارسی معین
[ فَ رِ ] (ع ص) آنکه بترسد از چیزی. (منتهی الارب). شدیدالفزع. (اقرب الموارد). || نبت فرق؛ گیاه ریزه که زمین را نپوشاند. (منتهی الارب).
لغتنامه دهخدا
[ فُ ] (ع اِ) آنچه فرق کنند به وی میان حق و باطل. (منتهی الارب). || ظرف. (اقرب الموارد). || (اِخ) قرآن. (منتهی الارب). فرقان. رجوع به فرقان شود.
[ فَ کَ دَ ] (مص مرکب) در میان موی سر خطی گشودن و موی از دو کران خط شانه زدن. رجوع به فرق شود.
[ فَ قُلْ اَوْ وَ ] (ع اِ مرکب) (اصطلاح صوفیه) احتجاب به خلق از حق و بقاء رسوم خلقیه به حال خود. (تعریفات).
[ فُ ] (ع اِ) جِ فَرْق، به معنی رطل و پیمانهٔ معروف مدینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فَرْق شود.
اسم: فرقان (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: forqān) (فارسی: فرقان) (انگلیسی: forghan) معنی: جدا کننده ی حق از باطل، آنچه جدا کننده ی حق از باطل باشد، ( اَعلام ) ) سوره بیست و پنجم از قرآ ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ فُ قُ ] (اِخ) موضعی است. (منتهی الارب) (معجم البلدان).
(فُ قَ) [ ع. فرقة ] (اِمص.) جدایی، دوری.
[ فُ قَ ] (ع اِمص) فرقة. جدایی و مفارقت. (ناظم الاطباء). مقابل وصل. (یادداشت به خط مؤلف): کیست کز وصل تو ندارد سود کیست کش فرقت تو نگزاید؟دقیقی. ز آرزوی بچهٔ رز دل او خسته و ریش گفت کِم صب ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.