[ فِ ] (ع ص) زمین پهن فراخ. (منتهی الارب). الارض العریضة الواسعة. (اقرب الموارد).
لغتنامه دهخدا
[ فَ ] (ص) حکیم و دانشمند را گویند. (برهان). دانا و دانشمند و حکیم و عاقل. (ناظم الاطباء). || (اِ) نام درختی است که آن را توت گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به فرصاد شود.
اسم: فرساد (پسر) (فارسی) (تلفظ: farsād) (فارسی: فَرساد) (انگلیسی: farsad) معنی: حکیم، دانشمند، دانا، عاقل، نام درختی ( توت )، [از برساخته های دساتیر ـ برهان چ، معین]، ( از برساخته های دساتی ...
فرهنگ واژگان اسمها
اسم: فرسام (پسر) (فارسی) (تلفظ: far sam) (فارسی: فَرسام) (انگلیسی: farsam) معنی: دارای شکوه و عظمتی چون سام
[ فَ رَ ] (اِخ) جزیره ای است آبادان به بحرین. (منتهی الارب).
[ فَ ] (ص نسبی) منسوب است به فرسان که از قرای اصفهان است. (سمعانی).
[ فَ / فِ ] (ص نسبی) منسوب به فرسانة که از قرای افریقاست. (سمعانی).
فرسایشی که براثر حرکت سریع آب، تنگههای عمیقی در سطح زمین به وجود میآورد|||متـ . آبکَندیشدگی gullying [زمینشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
فرایندی که در طی آن تودۀ سنگهای مختلف یا بخشهای مختلف یک سنگ با آهنگهای مختلف فرسایش مییابد [زمینشناسی]
فرسایشی که در آن دیوارۀ بستر رودخانه با حرکت آب شسته و برده میشود [زمینشناسی]
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.