(~.) (حامص.) بسیاری، وفور.
فرهنگ فارسی معین
[زمینشناسی] غلظت میانگین یک عنصر در مخزنی زمینشیمایی؛ برای نمونه، فراوانی نیکل در شهابسنگها|||[فیزیک] شمار هر یک از ایزوتوپها در یکعنصر [فیزیک] ...
واژههای مصوب فرهنگستان
نسبت تعداد اتمهای ایزوتوپ خاصی از یک عنصر به تعداد کل اتمهای همان عنصر در نمونۀ مورد بررسی [فیزیک]
تعداد متوسط برخوردهای هر ذره در واحد زمان در هنگام عبور از گاز یا محیطی دیگر [شیمی]
تعداد درزه در واحد مساحت [زمینشناسی]
نسبت تعداد یک دِگرۀ خاص به تعداد دیگرِ دِگرهها در یک جایگاه ژنی در یک جمعیت معین [زیستشناسی - ژنشناسی و زیستفنّاوری]
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.