۱. با: فا او رفت. ۲. به: فا او داد، سیمرغوار گوشه نشینم نه چون مگس / بنشینم از حریصی هرجا که فارسم (کمالالدیناسماعیل: ۳۹۷). ۳. (پیشوند) وا: فاداشتن.
فرهنگ فارسی عمید
(حرف اضافه) کلمه ای بمعنی «با» باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). مانند: فا او گفت، فا او رفت؛ یعنی با او گفت و با او رفت. (برهان). || گاهی بمعنی «به» بکار میرود مانند: «فا او داد»؛ یعنی «به او ...
لغتنامه دهخدا
(اِ) کف دریا که به تازی زبدالبحر گویند. (ناظم الاطباء).
(ع اِ) نام حرف بیستم از الفبای ابتثی. (ناظم الاطباء). رجوع به «ف» شود.
ازمیانرفته؛ ازدسترفته؛ فوتشده؛ نیست و نابود.
اسم: فائحه (دختر) (عربی) معنی: فایحه
فرهنگ واژگان اسمها
[ ءِ ] (اِخ) کوهی در طریق مکه. (معجم البلدان).
[ ءِ ] (ع ص) رهایی یابنده. از شر رهاشده و به خیر دست یافته. رجوع به فایز شود. (از اقرب الموارد). || فیروزی یابنده. (آنندراج).
[ ءِ ] (اِخ) شمشیر سعیدبن زیدبن عمروبن نفیل است. (منتهی الارب).
[ ءِ حِ بِ مِ ] (اِخ) رجوع به فائز بنصر اللََّه شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.