(حر.) بیست و سومین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد ۸۰ در حساب ابجد.
فرهنگ فارسی معین
[ فَ ءْدْ ] (ع اِ) دارویی است. رجوع به دزی ج ۲ ص ۲۳۵ شود.
لغتنامه دهخدا
[ فَ ءْ رَ تُلْ ] (ع اِ مرکب) بیش موش. رجوع به بیش موش شود.
[ فَ ءْ رَ تُلْ مِ ] (ع اِ مرکب) نافهٔ مشک. (منتهی الارب).
(فَ) [ ع. ] (اِ.) تبر، تیشه.
[ فَ ءَ ] (ع مص) سیراب شدن. || پر شدن دهان بعیر از گیاه تر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || پیه ناک گردیدن سر کتف شتر. (منتهی الارب). و فعل بدین معنی مجهول استعمال شود. (از اقرب الموا ...
[ فَ ءْوْ ] (اِخ) دهی است به صعید. (منتهی الارب).
[ فَ ءْوْ ] (اِخ) موضعی است به ناحیهٔ دَوْلَج. (منتهی الارب).
[ فُ آ رَ ] (ع اِ) فئرة. (منتهی الارب). رجوع به فئرة شود.
[ فِ ] (ع اِ) گروه مردم. || گلیم که بر هودج کشند. ج، فُؤْم. (منتهی الارب).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.