ناگاه، نابود، ناآگاه از آنکه، ناآگاه، فراموشکار
فرهنگ واژههای سره
[ فِ ] (اِخ) تخلص یکی از شعرای هندوستان است. وی از اهالی اگره و به «غافل اکبرآبادی» شهرت یافته است. (قاموس الاعلام ترکی).
لغتنامه دهخدا
[ فِ خوا / خا دَ ] (مص مرکب) غافل شمردن. تغفیل.
[ فِ شُ دَ ] (مص مرکب) بی خبری. آگاهی نداشتن. ذهل. اغترار. تغافل. غفول. غفلت. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامهٔ جرجانی). غهب. تغهب. (تاج المصادر بیهقی). سمود. (دهار). سهو. (ترجمان القرآن ع ...
[ فِ کَ دَ ] (مص مرکب) گول زدن. فریب دادن. اِغفال. (ترجمان القرآن جرجانی).
غافلوار؛ مانند غافلان.
فرهنگ فارسی عمید
[ فِ ] (ص مرکب) چون غافل. مانند غافل. غافل گونه : از برای تو فخ نهند و تو غافل وار روزگار می بری. (سندبادنامه ص ۳۲۵).
[ فِ ] (اِخ) یکی از شعرای ایران و از اهالی طالقان است. وی در عهد شاه عباس ثانی میزیسته، از اوست: ز شوق نامه نویسم، ز رشک پاره کنم دلی که نیست تسلی در او، چه چاره کنم؟ (قاموس الاعلام ترکی).
[ تَ فُ وَ دَ ] (مص مرکب) تغافل کردن. و رجوع به تغافل و دیگر ترکیبهای آن شود.
[ تَ فُ شِ ] (ص مرکب) تغافل پسند. و رجوع به همین کلمه شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.