(طَ یِّ) [ ع. ] (ص.)۱- پاکیزه.۲- خوب.۳- روا، حلال.۴- خوشبو.
فرهنگ فارسی معین
(ع ص، اِ) بوی خوش. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). خوشبوی. عطر. بوی. داود ضریر انطاکی گوید: طیب، بر هر شی ء که بوی خوش داشته باشد اطلاق میگردد مانند مشک و عنبر و غالیه و مانند آن. (تذکرهٔ دا ...
لغتنامه دهخدا
[ طَیْ یِ بُ مُ طَیْ یِ ] (اِخ) هر دو پسران نبی صلی اللََّه علیه و آله و سلم. و در مردم نام ایشان طیب و طاهر مشهور است. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به طیب بن محمد (ص) شود.
[ کَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) زهد. (منتهی الارب).
[ طَیْ یِ ] (اِخ) دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد در ۳۸ هزارگزی شمال الیگودرز و ۳۲ هزارگزی شوسهٔ ازنا به دورود. جلگه و معتدل با ۷۷۳ تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات ...
[ طَیْ یِ بُلْ اَ ] (ع ص مرکب) کنایه است از خوش آواز و خوشگو. (غیاث اللغات) (آنندراج). || خوش رفتار. خوشخوی. خوش ادا: بحکم آنکه خلقی داشت طیب الادا و خلقی کالبدر اذا بدا. (گلستان سعدی). ...
[ طَیْ یِ بُرْ ری ] (ع اِ مرکب) رشته هائی که در میان گل فاخور است.
(نف مرکب، اِ مرکب) سنگی که بدان عطریات از قبیل مشک و غالیه و غیر آن سایند: قسطناس؛ سنگ طیب سای. (منتهی الارب).
[ طَیْ یِ ] (اِخ) ملقب به امیر. از امرای عصر امیر پیر حسین چوپانی که با چند تن از همراهان دیگر وی مانند شمس الدین صاین قاضی سمنانی و امی زاده علی پیلتن یکباره از امیر پیرحسین گریخت و بملک ...
(اِخ) قریه ای است از توابع آمل. (سفرنامهٔ مازندران رابینو ص ۱۱۲).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.