[ دَ / دِ ] (ص مرکب) زنی که شوهر نکرده و دوشیزه باشد. (ناظم الاطباء). دوشیزه. باکره. دختر.
لغتنامه دهخدا
[ دی دَ / دِ ] (نف مرکب) کسی که امری نامشهود رابازگو کند: فروگفت از این شیوه نادیده گوی نبیند هنر دیدهٔ عیب جوی.سعدی.
[ دی دَ / دِ ] (ص مرکب) نامجرب. تجربه نیاموخته. جوان کار نادیدهٔ نورس : نادیده روزگارم از آن رسمدان نیم آری بروزگار شود مرد رسمدان. ابوالمعالی رازی.
[ دَ / دِ ] (ن مف مرکب) سخت جوان. (یادداشت مؤلف): روان خون از آن چهرهٔ ارغوان هم از روزنادیده چشم جوان.فردوسی.
[ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب) در تداول مردم خراسان با فقیر و نوکیسه مرادف است. ندیدبدید. تازه به دوران رسیده. نوتوانگر: و مردم چیزنادیده را بر چیز استوار مدار. (منتخب قابوسنامه ص ۱۸۳).
۱. کارناآزموده؛ بیتجربه. ۲. کسی که در میدان جنگ نبوده و رزم را تجربه نکرده: بدو گفت کای کارنادیدهمرد / شهنشاه کی جوید از تو نبرد (فردوسی: ۴/۱۹۷).
فرهنگ فارسی عمید
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.