خواستاری، شور، شادی، دلبستگی، آرزومندی
فرهنگ واژههای سره
[ شَ وَ ] (اِ) صورتی است از شَبَه، شَوه. سبج. جزع. حجرالبحیرة. (یادداشت مؤلف). - مِثلِ شَبَه یا مِثلِ شَوَق؛ در تداول زنان، سخت سیاه و شفاف (در موی). (از یادداشت مؤلف). رجوع به شَبَه و ش ...
لغتنامه دهخدا
برانگیزندۀ شوق؛ اشتیاقآور؛ آنچه در انسان ایجاد شوق کند.
فرهنگ فارسی عمید
[ شَ / شُو تَ ] (مص مرکب) راغب بودن. اشتیاق داشتن. (ناظم الاطباء): چه ذوق از ذکر پیدا آید او را که پنهان شوق مذکوری ندارد.سعدی. من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم تو به یک جرعهٔ دیگ ...
[ شَ / شُو قُ شَ عَ ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) شوق و شور. خرسندی و شادمانی.
[ شَ / شُو دُ رُ ] (ص مرکب) صادق در میل و آرزو. (ناظم الاطباء).
(اِخ) از بلوکات ولایت بجنورد خراسان، عدهٔ قرا ۲۶، مساحت ۵ فرسخ و مرکز آن نیز شوقان است. (یادداشت مؤلف).
[ شَ قَ ] (اِخ) جایگاهی است در بادیه. (از معجم البلدان).
[ شَ / شُو مَ ] (ص مرکب) مشتاق. دارای شوق. صاحب شوق.
[ شَ ] (اِخ) احمدبک شوقی در سال ۱۸۶۹ م. در قاهره چشم بدنیا گشود و مراحل آموزش خود را در قاهره گذراند و در رشتهٔ ترجمهٔ مدرسهٔ حقوق فارغ التحصیل شد، آنگاه توفیق پاشا والی مصر او را برای تح ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.