۱. گله؛ شکایت. ۲. مرض؛ بیماری.
فرهنگ فارسی عمید
[ شَ / شِ وَ / وِ ] (ع اِمص) شکایت. گله. (ناظم الاطباء). گله. (زمخشری). شکایت. (آنندراج) (انجمن آرا). مست. شکوی. اشتکاء. تشکی. اظهار بث. گله مندی. گله گزاری. (یادداشت مؤلف). شِکوه که بمعنی ...
لغتنامه دهخدا
وقار؛ جلال.
اسم: شکوه ناز (دختر) (فارسی) معنی: آن که دارای شکوه و زیبایی است
فرهنگ واژگان اسمها
ناله و دادخواهی
فرهنگ واژههای سره
[ شَ / شِ وَ / وِ کَ دَ ] (مص مرکب) شکوه بردن. شکوه نمودن. شکایت کردن : قاضی این شکوه خدمت منصور خلیفه کرد. (کتاب النقض ص ۵۸۶). نیست در بی هنری آفت نخوت صائب شکوه از بخت مکن گر هنری نیست ...
[ شُ ] (اِخ) نام محلی کنار راه سنندج به همدان میان قروه و حاجی آباد، واقع در ۹۸۷۰۰ گزی سنندج است. (یادداشت مؤلف).
[ شَ / شِ وَ / وِ مَ ] (ص مرکب) گله مند. شاکی. شکوه پرداز. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود.
[ شُ دَ ] (مص) اظهار وقار و گرانی کردن. (ناظم الاطباء).
[ شُ مَ ] (حامص مرکب) دارای شکوه بودن. رجوع به شکوه شود. || لیاقت. (ناظم الاطباء). || وقار. جلال. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین): گفت ای فلک شکوهمندی بالاترت از فلک بلندی.نظامی.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.