گرانجان
فرهنگ واژههای سره
۱. سرداب. ۲. نقب؛ راه زیرزمینی. ۳. زندان زیرزمینی: در سمجی چون توانم آرمیدن / کز تنگی آن نمیتوان خسبیدن (مسعودسعد: ۵۹۷). ۶. آغل گوسفند در کوه یا زیر زمین؛ سنب.
فرهنگ فارسی عمید
[ سُ جَ / جِ ] (اِ) رجوع به سمج شود. || ماله، یعنی آلتی که از لیف کنند و بدان آهار بجامه درمالند. (از حاشیهٔ فرهنگ اسدی نخجوانی، یادداشت بخط مؤلف).
لغتنامه دهخدا
[ سِ ] (اِخ) رجوع به سیمجور و سیمجوریان شود.
[ اَ مَ ] (ع ن تف) زشت تر: لیس فی الدنیا شی ء اسمج من مُحبٍ لسبب و عوض. (ابوالحسن فوشنجی از نفحات الانس جامی).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.