(اِ) توانایی. قوه. قوت. نیرو. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). قوت و توانایی و با لفظ زدن و آوردن و داشتن و رسیدن و دادن مستعمل است. (آنندراج). قوت. قدرت. نیرو. هنگ. (یادداشت بخط مرحوم د ...
لغتنامه دهخدا
[ زَ وَ ] (ق، اِ) بمعنی زبر است که بالا باشد، چه در فارسی بای ابجد و واو بهم تبدیل می یابند. (برهان) (آنندراج). زبر و بالا و زفر. (ناظم الاطباء). بالا. فوق. زبر. (فرهنگ فارسی معین). مرادف ...
(ع ص، اِ) جِ ازور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جِ زوراء. (ناظم الاطباء). رجوع به مفردهای کلمه شود.
[ زِ وَرر ] (ع ص، اِ) مهتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سید. (اقرب الموارد). || سیر سخت. || سخت و شدید. || شتر آمادهٔ سفر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب ...
[ زُوْ وَ ] (ع ص، اِ) جِ زائر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به زائر شود.
[ زْ / زِ دَ ] (مص مرکب) نیروی خویش را به معرض آزمایش درآوردن. سنجیدن نیرو و قدرت: مماحله؛ زور آزمودن با هم تا ظاهر شود که کدام زورآزماتر است. (منتهی الارب): وزان پس بر آن بر نهادند کار ک ...
(وَیا وُ دَ) (مص ل.)۱- فشار دادن.۲- ستم کردن.
فرهنگ فارسی معین
[ بُ دَ ] (مص مرکب) در تداول، صعب بودن. مشکل بودن: این کار زور می برد که مطابق میل او شود. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).
[ کَ دَ ] (مص مرکب) فشار دادن. (فرهنگ فارسی معین). || فشار آوردن. سخت گرفتن : دگر آزموده نباشد ستور نشاید به تندی بر او کرد زور.فردوسی. || ظلم کردن. ستم ورزیدن. (فرهنگ فارسی معین): بخ ...
(اِخ) دهی از دهستان صالح آباد است که در بخش جنت آباد شهرستان مشهد واقع است و ۱۲۶ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.