(رَ کِ)(ص نسب.)۱- حسود.۲- باغیرت.
فرهنگ فارسی معین
[ اُ تُ شِ کَ ] (نف مرکب) کُشندهٔ شتر. درهم شکنندهٔ شتر: اشتر نادان بنادانی فروخسبد براه بی خبر باشد از آن شیری که هست اشترشکن. منوچهری.
لغتنامه دهخدا
[ شِ کَ ] (اِ مرکب) محل داد و ستد و بازارگانی: استرآباد، شهر بارشکن آبادی است. (تحفهٔ اهل خراسان).
[ بَ شِ کَ ] (حامص مرکب) اعراض. برگشتن. (آنندراج). روی برتافتن : ازوی خوش است برشکنی ها بگاه ناز وز خسرو شکسته فغانهای زار خوش. خسرو.
[ خُ شِ کَ ] (نف مرکب) آنچه خماری را از بین برد. شربتها و آچارها که تخفیف خمار دهد. (یادداشت بخط مؤلف): کاین خمارت به از خمارشکن.سنائی. ساقی آرد گه خمارشکن فقع شکرین ز دانهٔ نار.خاقان ...
(ش کَ نَ) (اِمر.) دارکوب.
[ شِ کَ ] (نف مرکب) مقابل زودشکن و ترد. محکم. قرص. زفت. عسرالرض. عسرةالرض. (یادداشت مؤلف). که زود شکسته نشود.
(~. ش کَ. کَ دَ) (مص م.) (عا.) تقسیم کردن.
[ سَ شِ کَ کَ دَ ] (مص مرکب) تقسیم کردن وجهی یا جنسی بین افراد. || تقسیم کردن باری اضافی را بر بار ستوران : این قدر داغ بر دلم مگذار سرشکن بر تمام اعضا کن. اسماعیل ایما (از بهار عجم). ...
مجموعۀ عملیات ریاضی یا فیزیکی یا آماری که برای به حداقل رساندن خطای دستهای از مشاهدات یک یا چند کمیت مرتبط به کار رود [مهندسی نقشهبرداری]
واژههای مصوب فرهنگستان
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.