(رَ شْ) [ ع. ]۱- (مص م.) تیرانداختن.۲- (اِمص.)تیراندازی کردن.۳- (اِ.)آواز کلک.
فرهنگ فارسی معین
[ رَ شَ ] (ع اِ) کمان خوش قامت زودتیراندازنده، و در تعجب گویند: ما ارشق القوس؛ یعنی چه خوش قامت است کمان. (از منتهی الارب) (آنندراج). کمان خوش قامت زودتیرانداز. (از ناظم الاطباء). کمان ز ...
لغتنامه دهخدا
[ اَ شَ ] (اِخ) کوهی است بزمین موقان از نواحی آذربایجان نزدیک بذّ. شهر بابک خرّمی. (معجم البلدان). موضعی است بمغرب طالش.
[ شِ شِ ] (ع اِ) شقراق و آن مرغی است کوچک خجک دار. (منتهی الارب). پرندهٔ شقراق. (از اقرب الموارد). رجوع به شقراق شود.
[ مِ شَ قَ ] (ع اِ) انگشتوانهٔ درزی. (دهار). انگشتوانه. (المرقاة ص ۸۰).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.