(رَ حِ) [ ع. ] (اِ.) زهدان، بچه دان.
فرهنگ فارسی معین
[ رَ ] (ع اِ) رِحْم. رَحِم. زهدان (و هی مؤنثة). (از ناظم الاطباء). و رجوع به رَحِم و رِحْم شود. || خویشی و قرابت و اسباب آن. ج، ارحام. (منتهی الارب). و رجوع به رَحِم و رِحْم شود.
لغتنامه دهخدا
[ رَ حِ ] (ع اِ) رَحْم. رِحْم. زهدان و آن مؤنث است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). جای کودک در شکم و آن را زهدان گویند. (از منتخب اللغات) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب ال ...
[ رَ حَ ] (ع مص) رَحْم. مصدر به معنی رحامة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رَحِمتْ رَحَماً و رَحْماً؛ یعنی بیمار رَحَم گردید. (منتهی الارب). و رجوع به رحامة و رَحْم شود.
[ رَ اُ دَ ] (مص مرکب) رحم آمدن. مهر پیدا کردن : شکارانداز ما را تا کی افتد رحم در خاطر رگی داریم و شمشیری سری داریم و فتراکی. سعدی.
[ رَ حِ پَ تَ ] (مص مرکب) رحم خالی کردن. از رحم بیرون آمدن. به مجاز، به دنیا آمدن و متولد شدن : زادگان چون رحم بپردازند سفر مرگ خویش را سازند.سنایی.
بخشودن، بخشاییدن
فرهنگ واژههای سره
[ رَ ] (ع ص) زنی که پس از زاییدن بیمار رحم گردد و بمیرد. (ناظم الاطباء). شتر ماده یا زنی که بعد وضع حمل بیمار گردد و بمیرد. (آنندراج). به معنی رحوم است. (منتهی الارب). || ماده شتری که پس ...
[ رَ سَ بِ سَ ] (اِ مرکب) کنایه از دفع ضرر و گذشتن از منافع باشد. (لغت محلی شوشتر نسخهٔ خطی کتابخانهٔ مؤلف).
[ رَ ] (اِخ) رحمن آباد. دهی از دهستان میربیگ بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سکنهٔ آن ۶۰۰ تن. آب آن از چشمه و سرآب حمام. محصولات عمدهٔ آن غلات و لبنیات و پشم. صنایع دستی زنان قالی بافی و سیاه ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.