[ مَ ] (اِ) مرکبی است از زاج سیاه و مازو و پوست انار و صمغ و دوشاب انگوری که خوردن آن دفع اسهال کند. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء). ابوریحان بیرونی در صیدنه آرد: او را رام دارو و رام انگ ...
لغتنامه دهخدا
[ مَ ] (اِخ) قریه ای است به ۲۵۰۰گزی رامسر. (یادداشت مؤلف). نام قریه ای و در فرهنگ جغرافیایی ایران «رمک» ضبط شده است. رجوع به رمک شود.
[ مَ ] (ص نسبی) منسوب به رامک جد ابوالقاسم عبداللََّه بن موسی بن رامک نیشابوری رامکی.
[ مَ ] (اِخ) ابوالقاسم عبداللََّه بن موسی بن رامک نیشابوری رامکی ساکن بغداد، که از عبداللََّه بن احمدبن حنبل و ابومسلم کجی و دیگران حدیث شنید و حاکم ابوعبداللََّه از او روایت دارد. او در ...
[ بَ مِ کَ ] (اِخ) آل برمک. برمکیان. فرزندان برمک جد یحیی بن خالد. رجوع به آل برمک در همین لغت نامه و رجوع به تجارب السلف ص ۱۰۰ و ۱۰۱ و نامهٔ دانشوران ج ۲ ص ۵۷۳ به بعد و قفطی و عیون الانبا ...
[ حَ ] (اِخ) رودی بزرگ که از میان دو قصبهٔ اسکجکت و شرغ در بخارا میگذرد. نرشخی گوید: و شرغ به اسکجکت روباروی است و در میان هر دو... رود عظیم است که آنرا رود سامجن خوانند و امروز رود شرغ می ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.