[ دَ ] (نف مرکب) اسم فاعل از دست آوردن. دست آورنده. (برهان). || (اِ مرکب) جای دست. جای دست آوردن. - دستار مِثقَب؛ چوبی که بر دستهٔ مثقب باشد و سر دستهٔ مذکور در آن بود و وقت گردانیدن م ...
لغتنامه دهخدا
[ دَ بَ ] (نف مرکب) کسی که دستاربندی به او متعلق باشد. (آنندراج). کسی که دستار می بندد و عمامه بر سر دارد. ج، دستاربندان. (ناظم الاطباء). معمم. که عمامه نهد. عمامه بسر: چون هیچ دستاربند ...
[ دَ بَ ] (اِ مرکب) جِ دستاربند. کنایه از سادات و صدور و نقبا و علما و قضات و فضلا و مفتیان و درویشان و امثال ایشان باشد و به عربی ارباب العمایم خوانند. (برهان). آخوندان. ملایان. مشایخ : ...
(دَ. خا) (اِمر.)۱- سفره، سفره بزرگ.۲- دستمال سفره.
فرهنگ فارسی معین
[ دَ خوا / خا ] (اِ مرکب) دسترخوان. سفرهٔ دراز. (برهان) (انجمن آرا). سفرهٔ چهارگوشه. (شرفنامهٔ منیری). سفره، و در لهجهٔ شوشتر «دسارخوان» گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخهٔ خطی). سفره، زیرا که آ ...
[ اَ ؟ تَ نِ دَ ] (اِخ) بزمان عزالدوله بختیار بود و او مأمور تسلیم هاون محتوی دویست رطل زر است که پس از خرابی خانه ای مکشوف شد. (از ابن الندیم).
[ سَ رِ دَ دَ ] (مص مرکب) کنارهٔ دستار در وقت بسر پیچیدن درست ساختن، چنانکه خدمتکاران اغنیا کنند. (از آنندراج): کسی که او سر دستار سرو من چیند دگر ز باغ چرا دستهٔ سمن چیند. مولانا کافی (ا ...
[ دَ ] (اِخ) دهی است از دهستان مرگور بخش سلوانا شهرستان ارومیه واقع در ۲۸هزارگزی جنوب خاوری سلوانا و دوهزارگزی شمال خاوری راه ارابه رو باوان به دیزج. ناحیه ای است واقع در دامنه، سردسیر، س ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.