[ دَ ] (اِخ) ابن عوف بن ثعلبة. بطنی است از ثعلبةبن سلامان، و درما اسم مادر ثعلبة است که بدان شهرت یافت، و نام او عمرو بوده است. (از صبح الاعشی ج ۱ ص ۳۲۲).
لغتنامه دهخدا
(دَ) [ په. ] (اِ.)۱- علاج، چاره.۲- دوا، دارو.
فرهنگ فارسی معین
۱. (پزشکی) عملیاتی که برای مداوا شدن و بهبود مریض صورت میگیرد. ۲. [مجاز] دوا؛ دارو. ۳. [مجاز] چاره؛ علاج.
فرهنگ فارسی عمید
نوعی درمان ازطریق مصاحبۀ انگیزشی و کسب اطلاعات مربوط به پیشینۀ زندگی مُراجع بهمنظور استفاده از آنها در افزایش انگیزههای او برای تغییر رفتار||| اختـ . درافزا 2 MET 1 [اعتیاد] ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[ دَ بُ دَ ] (مص مرکب) درمان پذیرفتن. درمان پذیری. درمان یافتن. برتافتن و تحمل کردن دارو و معالجه و مداوا: عاشق آشفته فرمان چون برد درد درمان سوز درمان چون برد.عطار.
درمانی که با حکم و دستور دادگاه انجام میشود [اعتیاد]
درمان سرپایی یا بستری کردن معتادان برای پرهیز از مواد که شامل برنامههای کوتاهمدت یا بلندمدت است [اعتیاد]
نوعی رواندرمانی مبتنی بر تلفیق اصول و روشهای درمانشنـاختیـ رفتاری و رواندرمانی پویشی (psychodynamic psychotherapy) [روانشناسی] ...
[ دَ ] (نف مرکب) درمان سوزنده. سوزندهٔ درمان. درمان ناپذیر: عاشق آشفته فرمان چون برد درد درمان سوز درمان چون برد.عطار.
[ دَ شِ ] (نف مرکب) درمان شناسنده. شناسندهٔ درمان. متخصص در اصول تداوی.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.