[ دَ دَ دَ ] (مص مرکب) دمیدن. نفث. (تاج المصادر بیهقی). نفخ. (دهار). فوت کردن. پف کردن : کار او کشت و تخم او سخن است بدروی بر چو دردمندت صور.ناصرخسرو. گفت از گل صورت مرغی کنم و دردمم آن ...
لغتنامه دهخدا
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.