[ خَ ] (ع اِمص) زیان. زیانکاری. نقصان مایه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). || هلاکی. (یادداشت بخط مؤلف). || (مص) خسران. (منتهی الارب). رجوع به خسران شود.
لغتنامه دهخدا
[ خَ سَ ] (ع مص) خسران. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خسران شود.
۱. ضرر کردن؛ زیان دیدن. ۲. زیانکاری.
فرهنگ فارسی عمید
[ خُ ] (ع اِمص) کمی و نقصان و زیانکاری. (ناظم الاطباء). زیان کاری. (دهار). زیان. کاستی : بر خیره می کشند می خورند از بهر حطام را و آنگاه خود می گذارند و می روند تنها بزیر زمین با وبال و خسر ...
[ خُ سُ ] (اِخ) نام یکی از سران مغول است : خسران از خوف خسران خود از جانب سلطان صلاح کار خود و از آن او در آن دیدند که... (جهانگشای جوینی). و آن اندیشه سبب کودکی و دلشکستگی سلطان بود چون ن ...
[ خُ گَ ] (اِ مرکب) داماد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج ۱).
[ خُ ] (اِخ) از قرای معروف ری است و چون شهری بزرگ می باشد. (از معجم البلدان).
[ خُ سُ خوا / خا جَ / جِ ] (اِ مرکب) پدرشوهر. (از شرفنامهٔ منیری). || پدرزن. (شرفنامهٔ منیری) (فرهنگ آنندراج).
[ خُ سُ رِ ] (اِخ) نام یکی از پادشاهان پارتی است و پسر فیروزبن هرمزان است. در شرح حال او می گویند قبل از آنکه پدرش درگذرد او استقلالی بهمرسانید و خود را زمامدار فرض می کرد تا آنکه پدر او را ...
پادشاه. * خسرو سیارگان: [قدیمی، مجاز] = خورشید * خسرو مشرق: [قدیمی، مجاز] = خورشید
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.