[ خَ رَ ] (ع مص) شکافته گوش گردیدن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). || سوراخ مدور در گوش کردن. (ناظم الاطباء) (از لسان العرب).
لغتنامه دهخدا
[ خَ رِ ] (اِخ) نام موضعی بوده است بین فَید و کوه سعد بر راه مدینه. (از معجم البلدان).
[ خَ ] (اِخ) نام موضعی است که بدانجا عمروبن جموع فرودآمد. (از معجم البلدان). این نام به صورت خَربی ََ در منتهی الارب آمده است.
"
فرهنگ فارسی عمید
[ خَ ] (اِ مرکب) صاحب خر. رانندهٔ خر. (ناظم الاطباء). خرچران. نگاهبان خر. خرکچی. (یادداشت بخط مؤلف): چون که با گاو و خرم صحبت فرمایی گر تو دانی که نه گوبان و نه خربانم. ناصرخسرو.
[ خَ ](ع اِ) جِ خَرَب. رجوع به خرب در این لغت نامه شود.
[ خَ ] (اِخ) ابن عیسی العجلی. وی برادر ابودلف، جوانی بود دلاور و زورمند فراخ سینه. چون با کوه نشست هنوز به بیست سالگی نرسیده بود، عارض او از لباس ریش برهنه و عاری در کوه متمکن بنشست و هر حم ...
[ خَ ] (اِخ) سری بن سهل خربان وی از محدثان است. (یادداشت بخط مؤلف).
[ خَ نی ی ] (اِخ) سری بن سهل بن خربان جندیشابوری. خربانی از روایان بود. از عبداللََّه بن رشید و دیگران روایت حدیث دارد و از او جماعتی چون عبدالصمدبن علی حدیث می کنند. (از انساب سمعانی).
[ خُ بَ ] (اِخ) نام آبی است در دیار بنی سعدبن ذبیان بن بغیض و بین آنجا و ضریه شش میل راه است. بعضی نام آنرا خَرْبة یاد کرده اند. (از معجم البلدان).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.