[ خِ / خَ یْ وْ نِ ] (اِ مرکب) اقامتگاه خدیو. || حوزهٔ فرمانروایی خدیو. قلمرو خدیو. || سرزمین یا ناحیتی که حاکم و فرمانروا و اداره کنندهٔ آن خدیو باشد. جایی که توسط خدیوی اداره شده. در س ...
لغتنامه دهخدا
[ خِ / خَ یْ وْ پَ رَ ] (نف مرکب) پرستندهٔ خدیو. پرستش کنندهٔ خدیو: بی خردوار اگر شدند ز دست بخروشان کنم خدیوپرست.نظامی.
[ جَ خَ وْ ] (اِ مرکب) شاه جهان. خدیو جهان: خوی خوش من نه خوی دیو است این از کرم جهان خدیو است.نظامی.
[ خَ وْ ] (اِخ) اشاره به باری تعالی است. (آنندراج) (انجمن آرا). باری تعالی جل شأنه. (ناظم الاطباء). اشاره به باری تعالی است عز شانه. (برهان).
[ خَ وْ ] (اِ مرکب) پادشاه گیتی. (از برهان قاطع، ذیل مادهٔ خدیو): جهاندار محمود گیتی خدیو که بسته به شمشیر گیتی ز دیو.فردوسی. || وزیر گیتی. || خداوندگار. خداوند روزگار. || بزرگ گیتی ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.