(خَ جَ)(اِ.)۱- لکه، داغ.۲- خال سفیدی که در چشم پیدا شود.
فرهنگ فارسی معین
[ خَ جَ ] (اِ) نقطه. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). لکه داغ. (ناظم الاطباء). نکته. و کته. (منتهی الارب): بَرَش. خجکهای سیاه و سپید بر اسب بخلاف رنگ آن. ذَرنوح جانوری است زهردار ...
لغتنامه دهخدا
[ خُ جَ ] (نف مرکب) صاحب خال. مُنَقَّط. (یادداشت بخط مؤلف). لکه دار. داغدار. (ناظم الاطباء).
[ خَ ] (ص، اِ) گدا. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء): بروزگار ملک شه عرابیی خجکول مگر ببارگهش رفت از قضا گه بار سؤال کرد که امسال عزم حج دارم مرا اگر بدهد پاد ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.