[ خُ تَ ] (ص نسبی) آنچه منسوب به ختن است و اغلب برای صفت نافه و خوبرویان بکار رود: شنیده ام که مقالات سعدی از شیراز همی برند بعالم چو نافهٔ ختنی. سعدی (خواتیم).
لغتنامه دهخدا
[ خُ تَ ] (اِخ) علی متأخر که منسوب است به شهر ختن. (از منتهی الارب).
[ تَ ] (ص لیاقت) درخور آمیختن. ازدرِ آمیختن. که آمیختن آن ناگزیر بود.
تعهدات مالی مهمانخانهها که شامل بدهی آنها به سازمانهای خصوصی و دولتی و فروشندهها میشود [گردشگری و جهانگردی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ تَ ] (ص لیاقت) قابل دوختن. درخور دوخت. رفوپذیر. وصله پذیر. شایستهٔ رقعه زدن. (از یادداشت مؤلف): این خرقهٔ صدپارهٔ ما دوختنی نیست.؟
[ تَ ] (ص لیاقت) پاشیدنی. و افشاندنی و افگندنی و هر چیز که قابل و سزاوار جریان و افشان باشد. (ناظم الاطباء). - دورریختنی؛ هر چیز بیکار و بیفایده. (ناظم الاطباء). || نثار خواه گل باشد و ...
[ تَ ] (ص لیاقت) ازدر ساختن. درخور ساختن. || که ساختن آن بتوان. || آنچه ساختن آن ضروری است. که ساختن آن واجب است.
(~.) (ص.) قابل سوختن.
فرهنگ فارسی معین
[ شِ تَ ] (ص لیاقت) لایق شناختن. درخور شناسایی.
[ فُ تَ ] (ص لیاقت) هرچه قابل فروش باشد. فروشی.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.