[ حَ ص صا ] (اِخ) نام چند کوه از آن بنی ابی بکربن کلاب. و بعضی گفته اند: نام بزرگترین آب قبیلهٔ مزبور است.
لغتنامه دهخدا
[ حَ صْ صا ] (ع ص، اِ) زن موی رفته از سر. زن دغ سر. (آنندراج). مؤنث احص؛ بی موی. (معجم البلدان). || سال تنگ. (مهذب الاسماء). سال بی نفع و بی خیر. (منتهی الارب). || زن بدیمن. زن بدقدم. ...
(حَ) [ ع. ] (اِ.) سنگریزه.
فرهنگ فارسی معین
[ حَ ] (ع اِ) سنگ ریزه. (دهار). ریگ. جمرة. رمل. یکی سنگ ریزه و یکی حصا. حکیم مؤمن گوید: رادع و مجفف است و سائیدهٔ او مثل غبار جهت نزف الدم جراحات و رفع ورم مفید است و انداختن آن در کوزهٔ ...
[ حَ تِ کُ لْ یَ / یِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) رجوع به حصاة شود. || بیماری حصاة؛ بیماری آمدن سنگ در عضوی. || بیماری حصاة کلیه؛ درد و بیماری که از پیدا آمدن حصاة در گرده تولید کند.
[ حَ تُلْ اِ فَ ] (ع اِ مرکب) حجرالاسفنج. رجوع به حجرالاسفنج شود.
[ حَ حِ ] (ع اِ) جِ حصحص. سنگها. سنگریزه ها.
۱. درو کردن. ۲. (اسم) هنگام درو.
فرهنگ فارسی عمید
[ حَ صْ صا ] (ع ص) حاصد. دروگر. لغت مبالغه از حصاد. دروگر. (مهذب الاسماء). درودگر.
[ حَ / حِ کَ دَ ] (مص مرکب) درودن. بدرودن. درویدن. بدرویدن. درو کردن.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.