(حَ شَ) [ ع. ] (اِ.) خویشان و بستگان و خدمتگزاران شخص.
فرهنگ فارسی معین
[ حَ ] (ع مص) معرب از خشم فارسی. بخشم آوردن. تشویر دادن. (تاج المصادر بیهقی). خجل کردن و تشویر دادن کسی را. خجل کردن. || شنوانیدن او را مکروه. (اقرب الموارد). || خشم گرفتن.
لغتنامه دهخدا
[ حَ شَ ] (ع اِ) خدمتکاران. (زمخشری) (دهار). جیش. جند. (منتهی الارب). لشکر. خدمتکاران خاص. (زمخشری). خدمتکار. (محمودبن عمر ربنجنی). پس روان. (دهار). ملتزمین رکاب. عیال و قرابت و چاکران مرد ...
[ حِ ] (اِخ) پدر بطنی از جذام. (صبح الاعشی ج ۱ ص ۳۳۱).
[ حَ شَ ] (اِخ) هندی شاعر فارسی زبان و نامش حسن است و دیوانش در کتابخانهٔ مجلس شواری ملی موجود است. (فهرست ج ۳ ص ۲۴۶) (ذریعه ج ۹ ص ۲۵۶).
[ حَ شَ مَ ] (ع اِ) حَشَمَة. حشم. حشمهٔ مرد؛ چاکران مرد و کسان وی از اهل و همسایگان که بجهت وی غضب کنند. خدمتکاران. تابعین. تبعه.
[ حِ مَ ] (ع اِ) شکوه. شکه. (لغت نامهٔ اسدی). احتشام. جاه و جلال. جاه. دبدبة. بزرگی. حرمت. احترام. آب. محل. قدر. منزلت. اعتبار. آب رو. شرم. (غیاث): ورا هر زمان پیش افراسیاب فزونتر بدی حشمت ...
اسم: حشمت الله (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: hešmatollāh) (فارسی: حشمتالله) (انگلیسی: heshmatollah) معنی: جلال و شکوه خداوند، بزرگی و عظمت خداوند، بزرگی و شکوه خداوند ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ حِ مَ تِ ] (اِخ) همایون میرزا شاعر دورهٔ ناصرالدین شاه. مثنوی «یوسف و زلیخا» و «گلشن محمود» و «سفینه» از آن اوست. (ذریعه ج ۹ ص ۲۵۶ از مجمع الفصحاء ج ۱ ص ۲۲) (دانشمندان آذربایجان ص ۱۷۵).
[ حِ مَ ] (اِخ) دهی است از دهستان زاوه بخش حومهٔ شهرستان تربت حیدریه واقع در سی هزارگزی شمال خاوری تربت حیدریه. سر راه شوسهٔ عمومی باخرز. ناحیه ای است واقع در جلگه. معتدلست. دارای ۸۴ تن س ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.