۱. از آنجا که؛ زیرا: ز تو سام دانم که بُد مردتر / بخست این شهی چون نبد بدگهر (فردوسی۲: ۲۶۱۵).
۲. (حرف اضافه) مانندِ؛ مثلِ: چون برگ لاله بودهام و اکنون / چون سیب پژمریده بر آونگم (رودکی۱: ۸۸).
۳. (حرف، قید) وقتیکه: سخن چون برابر شود با خرد / روان سراینده رامش برد (فردوسی: ۲/۲۰۱).
۴. (قید) [قدیمی] چگونه؟: حافظم در محفلی دُردی کشم در مجلسی / بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم (حافظ: ۷۰۴).
۵. (حرف، قید) [قدیمی] چرا؟: گر در کمال فضل بُوَد مرد را خطر / چون خوار و زار کرد پس این بیخطر مرا؟ (ناصرخسرو: ۱۱).
۶. (قید) [قدیمی] چه؛ چقدر: چون خوش بُوَد نبید بر این تیغ آفتاب / خاصه که عکس آن به نبید اندرون فتید (کسائی: پیشاهنگان شعر فارسی: ۱۳۰).
۷. (حرف، قید) [قدیمی] اگر.
۸. (حرف اضافه) [قدیمی] قریب به؛ در حدودِ.
* چونوچرا:
۱. علت.
۲. گفتگو و پرسش دربارۀ سبب و علت امری یا چیزی.
۳. بحث؛ مناظره؛ اعتراض: مزن ز چونوچرا دم که بندۀ مقبل / قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت (حافظ: ۱۹۲).