[ چَ گَ کَ دَ ] (مص مرکب) کنایه از مجهز و آماده بودن برای شکار و نبرد: بی طاقت و بی آرام بتعجیل تمام چون باز چنگل تیزکرده روی به اصفهان نهاد. (کتاب محاسن اصفهان؛ داستان ابوشجاع ا ...
لغتنامه دهخدا
[ چَ ] (اِ) پرنده ای است که غلیواج گویند و بجای های «هوز» های «حطی» و نون هر دو بنظر آمده است. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا). رجوع به غلیواج شود.
[ چَ گِ لَ / لِ ] (اِ) موی مرغوله و مجعد را گویند، و آن مویی باشد که هر تارش برهم نشسته و بخود پیچیده بود همچون موی زنگیان، و جعد. نقیض سبط است، و سبط مویی را گویند که تارهای آن مطلقاً پیچ ...
(چَ) (ص.) انسان یا حیوانی که انگشتان دست و پایش معیوب و ضعیف باشد.
فرهنگ فارسی معین
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.