چانه؛ فک اسفل؛ زنخدان: چک و چانه.
فرهنگ فارسی عمید
۱. نوشتهای که شخص بهوسیلۀ آن از پولی که در بانک یا نزد صراف دارد مبلغی بگیرد یا به کسی حواله میدهد؛ حواله. ۲. قباله؛ سند: به قیصر سپارم همه یکبهیک / از این ...
= چوک١
[ چَ ] (اِخ) دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در ۹ هزارگزی شمال باختری درمیان برسر راه شوسهٔ بیرجند و درمیان واقع است. جلگه و معتدل است و ۱۲۰ تن سکنه دارد. آبش از قنات. م ...
لغتنامه دهخدا
[ چُ زَ دَ ] (مص مرکب) چنپاتمه زدن. چندک زدن. بچک نشستن. برسردو پای نشستن : چو آنجا رسی زن در آن آب چک که گردد نمک از گذارش سبک. جامی (از فرهنگ رشیدی). به دو زانو دمی که بنشیند همچو اروانه ...
[ چَ کِ سَ عَ ] (اِخ) دهی از دهستان هویان بخش ویسیان شهرستان خرم آباد که در ۳۴ هزارگزی جنوب باختری ماسور و ۴ هزارگزی خاور راه شوسهٔ خرم آباد به اندیمشک واقع است. کوهستانی است با هوای معتدل ...
(چَ کُ نِ) (اِمر.) (عا.)۱- فک پایین.۲- ریخت، شکل، سر و وضع.
فرهنگ فارسی معین
[ چَ کُ نَ / نِ زَ دَ ] (مص مرکب) در اصطلاح مردم بازاری و سوداگران مرادف چانه زدن و اصرار هر یک از دو طرف معامله در مراعات سود خویشتن است. سماجت فروشنده در پایین نیاوردن قیمت جنس و تقاضای م ...
=چکاچاک
=چکاچاک چکچک ۲. (قید) بهصورت قطرهقطره و پیدرپی: قطرات اشک چکچک از صورتش بر زمین میریخت.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.