(جَ مَ) (ص مر.) کریم، بخشنده.
فرهنگ فارسی معین
[ جَ مَ ] (حامص مرکب) صفت جوانمرد. مروت. فتوت. رادی. سخاوت. سخاء. (دهار). جود. (مهذب الاسماء). مردانگی. مکرمت. کرم. (منتهی الارب). سماحت. سماح. (دهار). همت : شاهی که نشد معروف الا بجوانمر ...
لغتنامه دهخدا
[ جَ مَ نَ / نِ ] (ص نسبی، ق مرکب) از روی ناجوانمردی.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.