(جَ) (اِ.) = گواز: چوبدستی که با آن گاو و خر را رانند.
فرهنگ فارسی معین
۱. اجازهنامه؛ پروانه؛ مجوز. ۲. پروانۀ سفر. ۳. (اسم مصدر) جایز بودن؛ روا بودن. ۴. (اسم مصدر) [قدیمی] رخصت؛ اجازه. ۵. [قدیمی] گذشتن از جایی یا از راهی.
فرهنگ فارسی عمید
[ جَ ] (ع اِ) روا. || تساهل. (منتهی الارب). امکان و تساهل. (اقرب الموارد). || آب که مواشی و زراعت را دهند. (منتهی الارب). آبی که داده شده است بمال از چارپایان. (برهان). || چک مسافرا ...
لغتنامه دهخدا
[ جُ ] (ع اِ) تشنگی. (منتهی الارب).
[ جُ ] (مص) در عربی، نجات یافتن. || روان شدن. || آب دادن ستور و کشتزار. || (اِ) دستک راه. (برهان). در عربی جوازان به این معناهایی که در برهان است نیامده. (حاشیهٔ برهان چ معین). رجو ...
[ جَ زِ ] (ع اِ) جِ جَوْزَل. (دهار). رجوع به جوزل شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.