[ جَ ] (اِ) مهره ای باشد کبود و آنرا از آبگینه سازند و رنگش بغایت شبیه برنگ فیروزه باشد و نگین انگشتری کنند، بجهت دفع چشم زخم از گردن اطفال بیاویزند و بر کلاه و طاقیهٔ ایشان دوزند. (برهان ...
لغتنامه دهخدا
[ جَ شَ ] (ع اِ) جِ جشأ. رجوع به همین لغت شود.
=آروغ
فرهنگ فارسی عمید
[ جَ شْ شا ] (ع ص) صیغهٔ مبالغه است از مصدر جَشر. ستوربان صاحب چراگاه اسبان. میرآخور. (منتهی الارب).
[ جَ ] (اِخ) دهی است از دهستان امجز بخش جبال بارز شهرستان جیرفت در ۴۸هزارگزی جنوب خاوری در سر راه روداب -فاشکوه. مسکونی است و کوهستانی و سردسیر. سکنهٔ آن صد تن و مذهب آنان شیعه است و فارسی ...
[ جُ ] (ع اِ) چهارپا. (از اقرب الموارد). || سرفه. (منتهی الارب).
چوب گز که با آن پارچه یا زمین یا چیز دیگر را اندازه میگیرند.
[ جُ ] (ع اِ) پوست انار. (منتهی الارب).
[ جَ / جُ شْ شَ ] (ع اِ) گروهی از مردم که با هم به پیش آیند. || برادران و خویشان و خدم. || آواز درشت یا غنه که در آن گرانی و گرفتگی باشد. (آنندراج) (منتهی الارب). || درشتی آواز.
[ جَ ] (ع ص) مؤنث اَجْشَر. درشت آواز. آن که صدایی گرفته و خشن دارد. (اقرب الموارد).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.