[ جُ ] (ع اِ) جِ جُرادة. (زمخشری). ملخ. مَیگ. (یادداشت مؤلف).
لغتنامه دهخدا
[ جَ رْ را ] (ع ص، اِ) رویینه مال. (منتهی الارب). روینه مال. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). ج، جرّادون. (منتهی الارب). || قلعین گر. آنکه آوندهای مسین را قلع اندود میکند. ج، جرادون. (ناظم ا ...
[ جُ ] (اِخ) نام موضعی است. (منتهی الارب). نصر گوید: نام ریگزار پهنی است بین بصره و یمامه که در وسط حائل و مروت در دیار بنی تمیم قرار دارد بعضی گویند در دیار بنی عامر و پاره ای گویند بین ع ...
[ جَ ] (اِخ) ابن عبس یا عیسی. از روات مجهول الحال است. رجوع به الاصابة فی تمییزالصحابه شود.
[ جَ ] (اِخ) ابن مجالد، مکنی به ابومجالد. رجوع به ابومجالد شود.
[ جَ دَ ] (ع اِ) یکی از ملخ. (از منتهی الارب). واحد جراد یعنی یک ملخ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ملخ. (آنندراج) (دهار). || اسب ماده. (منتهی الارب).
[ جَ دَ ] (اِخ) نام اسب عامربن طفیل که آن را سرج بن مالک گرفت. (منتهی الارب) (از شرح قاموس).
[ جَ رْ را ] (ع ص، اِ) جِ جراد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به جراد شود.
[ جِ ] (اِخ) ابوعاصم جرادی بصری زاهد که نسبت وی به بطنی از بنی تمیم است و در زمان مالک بن دینار میزیسته و سعیدبن سلیمان واسطی از او روایت کند. رجوع به لباب الانساب شود.
[ جَ ] (ع اِ) جِ جُردان به معنی نرهٔ ستور. (از منتهی الارب). رجوع به جردان شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.