[ بِ ] (اِخ) مردی است که رحی جابر بدو منسوب است. (مراصد الاطلاع).
لغتنامه دهخدا
[ بِ ] (اِخ) ابن ابراهیم بن علی التنوخی القضاعی الشافعی. از اهل حلب است. فاضل و شاعر بود و متصدی نیابت قضا شده و ادیب و کثیرالنظم است و متهم به فساد عقیده بوده است. در ۹۴۲ هـ . ق. درگذشت ...
[ بِ ] (اِخ) ابن اسحاق موصلی. از شعبة روایت کند و ازدی گفته است که روایاتش چندان استوار نیست. (لسان المیزان ج ۲ ص ۸۶).
[ بِ ] (اِخ) ابن حابس (یا عابس). از صحابه است. طبرانی از طریق حصین بن نمیر از وی حدیثی ذکر کرده ولی اسنادش مجهول است. (الاصابة).
[ بِ ] (اِخ) ابن حیان. قفطی آرد: جابربن حیان الصوفی الکوفی از متقدمین در علوم طبیعی است و بخصوص در علم کیمیا ماهر بود و تألیفات بسیار و مصنفات مشهوری در آن علم دارد معذلک بر بسیاری از علوم ...
[ بِ ] (اِخ) ابن زکریا. از عمربن عبدالعزیز روایت کند و غیرمعروف است و ابوحاتم گوید مجهول است -انتهی. و ابن حبان او را در زمرهٔ ثقات آورده است و گوید حمزةبن ربیعه از او روایت دارد. (لسان ا ...
[ بِ ] (اِخ) ابن زید جعفی. وی در میان شیعیان مقامی بلند داشته و نیرنجات را نیکو دانستی. وفاتش در سال ۱۱۸ هـ . ق. است. (تاریخ گزیده ص ۲۴۶). او از بزرگان مذهب تشیع بوده است و در زمان حضرت صا ...
[ بِ ] (اِخ) ابن سمرة. صحابی است و در زمان عبداللََّه بن زبیر. (تاریخ الخلفاء ص ۱۴۳). و به سال ۶۶ هـ . ق. درگذشت . (حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۱۴). وی خواهرزادهٔ سعد وقاص بود و در کوفه سکونت ...
[ بِ ] (اِخ) ابن سمرةبن جنادة السوائی. رجوع به مادهٔ قبل شود.
[ بِ ] (اِخ) ابن عباس نجفی. در کتاب امل الامل چنین آمده است که وی از فضلا و صالحان بوده است و از طریق مولای ما محمد باقربن محمدتقی مجلسی از پدرش روایت میکند. (تنقیح المقال ممقانی ص ۱۹۹). ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.