(~.) (اِ.) تار عنکبوت.
فرهنگ فارسی معین
[ تُ نْ نَ / نِ ] (اِ) یک نوع ماهی که تُن نیز گویند. (ناظم الاطباء). اوماطاریخن. تُن . قسمی ماهی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تُن شود.
لغتنامه دهخدا
[ تَ نَ / نِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب) مقابل تنه زدن. کوس یافتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): خر به بازار ری فراوانست باخبر باش تا تنه نخوری. نشاطی خان (از یادداشت ایضاً). رجوع به تنه زدن ...
[ تَ نَ / نِ زَ دَ ] (مص مرکب) خود را به کسی زدن. (ناظم الاطباء). با قسمتی از بالای تن، به تن دیگری زدن. با جزئی از تن بر دیگری زدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
[ تَ نَ / نِ شَ / شِ ] (اِ مرکب، از اتباع) بالا و پهنا و فربهی یا لاغری. اندازه: به تنه توشهٔ من است؛ یعنی در بالا و پهنا و فربهی و لاغری مانند من است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به « ...
[ تَ نَ / نِ خوا / خا ] (حامص مرکب) کنایه از شکنجه و عذاب. (آنندراج). کاهش تن کردن از باعث غم و اندوه، و در بهار عجم بمعنی شکنجه و عذاب. (غیاث اللغات): از تنومندی اشجار خزان در تنه خواری و ...
[ تِ نِ دُ ] (اِخ) جزیره ای در سه فرسنگ ونیمی تنگهٔ داردانل که امروز آن را «بزچه اطه سی» می نامند... یونانیان در جنگ ترویا برای اغفال خصم خود را در این جزیره مخفی کردند. (از اعلام تمدن قد ...
(تَ)۱- (ص.) یگانه، بدون همراه و همدم.۲- (ق.) فقط.
۱. تک؛ یگانه؛ یکه. ۲. کسی که همدم و همصحبت نداشته باشد.
فرهنگ فارسی عمید
[ تَ دَ ] (مص مرکب) منفرد ماندن. جدا از دیگران ماندن. شذوذ. بی همراه شدن : چو تنها بماند آن شه پرخرد بترسید کز لشکرش بد رسد.فردوسی. رجوع به تنها و دیگر ترکیبهای آن شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.