(تَ کَ) (اِ.) نک تکژ.
فرهنگ فارسی معین
۱. شکسته شدن؛ درهم شکسته شدن؛ خرد شدن. ۲. شکستگی.
فرهنگ فارسی عمید
[ تَ کَ سْ سُ ] (ع مص) رنج برخود نهادن و به خود گرفتن کاری را بی فرمودن کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغتنامه دهخدا
(تَ) [ ع. ] (مص م.)۱- شکستن.۲- مساحت کردن.
[ تَ ] (ع مص) نیک شکستن. (زوزنی). بسیار شکستن. (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): گر من به شکستن خم آیم فریاد مکن بگاه تکسیر.سوزنی. || خشمناک شدن: ...
(مُ تَ کَ سِّ) [ ع. ] (اِفا.) شکسته شونده.
(مُ تَ کِ) [ ع. ] (اِفا. ص.) سرنگون، نگونساز.
سرنگون؛ نگونسار.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.