[ تَ عَ لْ لُ کَ دَ ] (مص مرکب) پیوستگی. توجه کردن. روی آوردن : ز هست و نیست، خداوند هست و نیست، بری است بدین دو، خلق تعلق کند، نه خالق بار. ناصرخسرو. من به اعتماد تو تعلق به گواهی درخت ...
لغتنامه دهخدا
[ تَ عَ لْ لُ گِ رِ تَ ] (مص مرکب) اتصال و ارتباط داشتن. پیوستگی داشتن : سعی نکنم در شکست هیچ چیز که بیعت به آن تعلق گرفته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۱۶). و خدا چنانکه داناست بر آنکه من آن ...
[ تَ عَ لْ لُ قَ ] (از عربی، اِ) خویشی و قرابت و ارتباط و اتصال. || مالکیت و تصرف زمین و یا ملک. || حق زحمت و اجرت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعلق و دیگر ترکیبهای آن شود.
[ خاص ص تَ عَ لْ لُ ] (ص مرکب، اِ مرکب) اراضی مخصوص به حکومت که از اشخاص مردهٔ بی وارث ضبط شده است. (ناظم الاطباء).
وابسته به، وابسته، از آنِ
فرهنگ واژههای سره
خویشیدن
(مُ تَ عَ لِّ) [ ع. ] (اِفا.) جِ متعلقه.۱- وابستهها.۲- ضمایم.
فرهنگ فارسی معین
[ مُ تَ عَ لْ لِ ] (ع ص، اِ) علاقه ها و توابع و لواحق و لوازم و ملزومات و متملکات و چیزهائی که در ملک کسی باشد. (ناظم الاطباء). - فرزند و عیال و اهل خانه و آنچه محسوب به خانه باشد. (ناظم ...
[ مُ تَ عَ لْ لِ ] (اِ) جمع متعلق. خویشاوندان. (ناظم الاطباء): و اهل و متعلقان در آن حالت می گریستند. (انیس الطالبین ص ۳۳). و چون به منزل رسیدم نخواستم نیز که هیچکس از متعلقان از حال من ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.